loading...

چهاردیوارى

حرف ها گاهى به زبان نمى آیند

بازدید : 0
سه شنبه 22 ارديبهشت 1404 زمان : 9:37
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

بعد از خواب دوساعته شبانه، در حالی که تپش قلب دارم و بدنم چنان می‌لرزد از ضعف که دلم فقط نوازش تخت‌خواب را می‌طلبد، مجبورم به خزعبلات مدیر اجرایی با لبخندی کش‌دار واکنش نشان دهم و در تنهاترین جمله دلپذیر کلامش میخکوب و حسرت به دل بمانم؛" عطر بی‌نظیر شکوفه‌های بلوط ایلام".

بازدید : 1
شنبه 19 ارديبهشت 1404 زمان : 16:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

مرد همسایه گویا همسرش را می‌زد، صدای داد و کوبیدن و فرو ریختن می‌آمد؛ هیچ‌کدام‌شان را دوست ندارم.

نشستم پشت چرخ.

تمرکز ندارم، سه بار کمر دامن را دوختم و شکافتم. خاموشش کردم و ماندم. صورتم را در پس دستانم پنهان کردم و روز قبل تکرار شد.

_دارم فرو می‌ریزم‌.

بازدید : 0
شنبه 19 ارديبهشت 1404 زمان : 16:31
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

 

...بالشت اشکاهایم را پاک می‌کند،

پتو بغلم می‌گیرد

و

فردا کسی به من صبح بخیر نمی‌گوید.

برچسب ها
بازدید : 1
پنجشنبه 17 ارديبهشت 1404 زمان : 1:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

 

...بالشت اشکاهایم را پاک می‌کند،

پتو بغلم می‌گیرد

و

فردا کسی به من صبح بخیر نمی‌گوید.

برچسب ها
بازدید : 10
چهارشنبه 12 فروردين 1404 زمان : 23:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

شاید غمگین‌ترین نوروزم را گذراندم، ۱۳ روز پر از مه و دلتنگی و حالی که نمی‌دانم چرا مدام چشمانم به اشک می‌نشست و خیره می‌ماندم به تلویزیون بدون این‌که ببینمش یا آسمان را نگاه می‌کردم از روی تختم و مدام انگار دلم را کسی چنگ می‌زد، می‌زند...

بازدید : 11
يکشنبه 4 اسفند 1403 زمان : 0:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

بعد از چند روز نگرانی، گیجی، حس بیهودگی، کمی‌آسوده‌خاطر شدم، انگار که وظیفه‌ای تمام شد و حالا می‌توانم سرم را زیر پتو مخفی و به عادت قدیمی‌بغضم را رها کنم و به یاد بیاورم بیش از ۱۰ سال است انگار کسی جرئت ندارد خیره به چشمانم بپرسد حالم چطور است در حالی که معنی سوالش را دقیق دانسته باشد.

فردا دوباره زندگی منتظر است.

بازدید : 11
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 19:06
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بازدید : 12
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 14:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

در ترافیک صیاد شیرازی، پشت چراغ خطر میدان سپاه گیر کرده بودم، نزدیک ۲۵ دقیقه شده بود. راننده پراید جلویی سیگار می‌کشید و هر از گاهی نیم نگاهی به آیینه بغلش می‌انداخت. سیگار می‌کشید و دودش را در هوای آلوده تهران رها می‌کرد. دود می‌رقصید و به سرعت می‌مرد. هوس کردم، هوس همین بازی با دود بی‌آنکه ذره‌ای از آن را فرو دهم. ناگهان حس کردم دلم مچاله شد، بغضی آمد و نشست در گلویم، نه بیرون می‌آمد و نه فرو می‌رفت. دستم را گذاشتم روی سینه‌ام و فشردم، آنجا که قلبم به آهستگی می‌زد، صدایش را نمی‌شنیدم.

سعی کردم دلیلی پیدا کنم برای این حال گه‌مرغی. ترافیک؟ خستگی؟ تنهایی؟هوای آلوده؟ ام‌آرآی فرودین سال بعد؟

و فروردین...

چراغ سبز شد، رها کردم و رفتم.

بازدید : 28
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 14:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

تصور کن روی دوچرخه‌ثابت نشسته‌ای وسط یک جاده در جنگل. مدام پا می‌زنی پا می‌زنی، هوا عالی، منظره دلفریب، اما پاهایت کم کم شروع می‌کنند به ناله، خسته می‌شوند. سکون آزارت می‌دهد. به مرور سبزی درخت‌های اطرافت، داد و قال پرنده‌ها، حتی هوایی که نفس می‌کشی تکراری می‌شوند. دلت می‌خواهد جاده پیش برود، دوچرخه حرکت کند و ببینی مسیر به کجا می‌رسد، تماشا کنی چیزی که جلوتر انتظارت را می‌کشد‌. می‌خواهی کنده شوی، بال بزنی و چشمهایت گشوده‌تر شوند.

تصور کن؛ مثل همین دلخوشی‌های آنی‌است که لحظاتی دنیا انگار برای توست و بعد که تنها می‌شوی، سنگینی رنج‌های ابدی را روی شانه‌هایت حس می‌کنی، بیشتر از قبل. مثل اینکه دوستت دارد اما همین‌اندازه، همین که بگذارد بنشینی رو دوچرخه‌ای که ثابت است...

بازدید : 13
سه شنبه 15 بهمن 1403 زمان : 14:36
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

چهاردیوارى

 

 

ته تهش یه تبریک بود دیگه

بعد می‌بینی استتوس گذاشته از شمشیر و خون و ....

 

پ. همیشه از روز زن بدم می‌اومد، امسال بیشتر از هر سال.

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 1
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 605
  • بازدید کلی : 631
  • کدهای اختصاصی